کلینیک مشاوره شرق تهران02177249607

وبلاگی با هدف اطلاع رسانی درباره راهنمایی و مشاوره تلفنی، دارای مجوز از سازمان نظام روانشناسی و مشاوره، تحت مدیریت امین میرموسوی( روانشناس مناطق عملیاتی جنوب کشور - شرکت نفت)

کلینیک مشاوره شرق تهران02177249607

وبلاگی با هدف اطلاع رسانی درباره راهنمایی و مشاوره تلفنی، دارای مجوز از سازمان نظام روانشناسی و مشاوره، تحت مدیریت امین میرموسوی( روانشناس مناطق عملیاتی جنوب کشور - شرکت نفت)

دلم شده یک کاسه خون


نوشته: میرموسوی

دلم شده یک کاسه خون.....



مرد: از پنجره زل زده بود بیرون؛ گاهی چنان با احساس با دوستاش حرف میزد انگار ماه هاست اونا رو ندیده.  اه اه اه بدم میاد وقتی اینکار رو می کنه، ببین دکتر قصدش کاملا مشخصه می خواد لج منو دربیاره، چه دلیل منطقی داره؟ من که کلا فراموش شدم؛ شب ها بلافاصله بعد شام میره سراغ گوشیش، چرا دوران نامزدی و اوایل زندگی این کار رو نمی کرد؟

نه قبول نمی کنم باید متوجه اشتباهش بشه، اول خانمم هست که باید بپذیره اشتباه کرده نه من.. .


****


مشاور: اگر فکر کنی باید اول اونه که باید درست بشه یا حرکتی کنه، باختی؛ مگه جلسه پیش نگفتی خیلی کارها برام تو زندگی کرده ؟ همین تو بودی اینو گفتی درسته؟ 

مرد: خب آره

 شاید در خانواده خودت این رفتار را داشتی؛ اما در زندگی زناشویی جاش نیست، شاید در محل کار این اعتقاد را داشته باشی؛ اما نه زیر یک سقف و با همسرت.


می دانی منظورم چه وقتیه؟


مشاور: قبلا هم در موردش صحبت کردیم ولی این قدر سرت شلوغه یادت رفته، این خیلی بده؛ یادته چه جوابی دادم؟

 گاهی باید آنچه که می گوییم و با هم رد و بدل می کنیم مرور کنی؛ این کار بیشتر از هر تکنیکی جواب می دهد. به توگفته بودم: بررسی کن شاید از بی توجهی نباشه؛ اون برات خیلی مایه گذاشته، خیلی کارها کرده طبیعت زن اینه که وقتی احساس سرخوردگی می کند، میره سراغ دیگران که احساسات خودش را درمیان بذاره و حرف بزنه تا سبک بشه یعنی داره میگه حمایت می خوام.


مرد: خب چرا درست و حسابی حرف نمیزنه؟

مشاور: گفتم که طبیعتش اینه ، تو هم باید حساسیت خودتو کمی بالا ببری و احساسات و رفتارشو رمزگشایی کنی. با یک خانم طرف هستی.


اون الان از این که از خودگذشتگی کرده حالا دیگه خسته شده، تو خیلی سرگرم کارت و نیازهای خودت بودی. این یعنی تو نیستی؛ پس کجایی؟


اون الان شروع کرده به سرزنش تو، که باعث ناراحتی اش شدی فکر می کنه کمتر از آنچه کاشته ، برداشت کرده. درسته که اون هم نباید سرزنش کنه، ولی پاسخش فعلا  سرزنش متقابل نیست مبادا این کار رو انجام بدی!


همسرت می گوید بیا سمت من الان وقتشه تو از من حمایت کنی، درسته چیزی نمی گویم ولی با کارهام دارم این پیام رو میدم که "دلم شده کاسه خون". دارم می گویم حمایتم کن، حوصله کن، گوش بده، همیشه ازت پول نمی خواهم، این رفتاها لزوما معنی اش هزینه کردن تو برای من نیست. من احساس می کنم خیلی کارها کردم خیلی با تو  و مشکلاتت ساختم، این حقم نیست. درکم کن.




مشاوره تلفنی روانشناسی تهران و شهرستان: 9099071164


همه روزه و ایام تعلطیل 


پذیرش حضوری: 02177249607


اضطراب یک هیجان موذی....



نوشته: میرموسوی(مشاور و موسس کلینیک)


اضطراب یک هیجان موذی....

 

این روزها خیلی می بینیم که افراد مبتلا به اضطراب دارو مصرف می کنند یا می شنویم که به توصیه دوستان و آشنایان دوره ی یوگا و کلاس هایی از این قبیل می روند.


ما هم مخالف این برنامه ها نیستیم اما لازم می دانم برای افزایش اطلاعات خوانندگان این صفحه که احتمالا در مورد اضطراب جستجو کردند و به صفحه من رسیدند مطلب مهمی را بنویسم و آن اینکه باید ببینید قبل از هر اقدامی اضطراب شما چه شکلی است؟ چطوری می شوید که به من مشاور می گویید مضطربم؟


خیلی ها می گویند کلاس یوگا رفتم و خیلی خوب بود اما مدتی است دوباره اضطراب به سراغم آمده(در اینجا منظورم اضطراب شدید است) و من هم می گویم: چرا که نیاد؟


هر اضطرابی را نمی توان با یوگا برطرف کرد.


وقتی یک نفر درگیر اضطرابی است که نگرانی ویژگی مهم آن است، وقتی با کسی مواجه ام که در طول روز درگیر "افکار تکرار شونده" در مورد آینده و نگرانی  و سوالات چی میشه اگه.... نکنه فلان اتفاق بیفته...... اگه مهمونا از پذیرایی بدشون اومده باشه.... نکنه بچه ام که امسال رفته مدرسه از این بیماری های واگیردار بگیره.... و از این قبیل افکار که در صورت ادامه، سرزندگی و شادابی رو از آدم می گیره و خستگی و کاهش تمرکز و سایر علایمی که در نوشته های پیشین ذکر شد، به ارمغان می آورد.


از این حال و روز انتظار درمان به روش یوگا نداشته باشید.

 

اگر فکر کنم آنقدر اوضاع وخیم نیست که اول دارو بخواهید، فقط به "تکنیک های شناختی" فکر کنید اصطلاحا ما می گوییم "شناخت درمانی" چون درمانگر با شناخت و افکار شما "دست به یقه میشه" و تا چرخه این افکار رو متوقف نکنه دست بردارتان نیست. روش های دیگر شاید صرفا مسکنی باشند برای لحظاتی.


پس شروع کنید....



مشاوره تلفنی تهران و شهرستان: 9099071164

(تماس همه روزه و ایام تعطیل از ساعت 9 صبح الی 11 شب)

پذیرش کلینیک: 77249607


باز هم تکرار می کنم ممنون میشم در صوت تمایل به استفاده از مطالب این وبلاگ و سایر محیط های تحت مدیریت نگارنده ذکر نام و نشانی نگارنده را از قلم نیندازید.  


سپاس از شما خواننده گرامی

باورهای اشتباه به جای درمان، حالمان را بد می کند.



نوشته: میرموسوی(مشاور و موسس کلینیک)


باورهای اشتباه به جای درمان، حالمان را بد می کند.

 

این مطالب را بر اساس تجربه های هر چه بیشتری که با مراجعان دارم می نویسم امیدوارم به دقت مطالعه کنید.

 

روی سخنم بیشتر با والدین یا کارفرمایان یا افرادی که به نحوی با فرد بیمار سر و کار دارند، می باشد. یکی از این مشکلاتی که باعث شد تا این مطلب را بنویسم اختلالات خلقی، برخی اختلالات شخصیت که باعث می شود فرد مبتلا دچار بی ثباتی خلقی، واکنش های آنی و شدید و از کوره در رفتن ها و رفتارهای مخربی از این قبیل شود. همه می دانیم که وقتی فردی دچار بهم ریختگی هیجانی است، پای تفکر منطقی و چاره اندیشی عاقلانه می لنگد. بدون تردید این افراد خیلی کارها انجام می دهند، خیلی راه حل ها را پیش می گیرند اما به احتمال زیاد اوضاع بدتر می شود.

 

 اگر فرد بیشتر اوقات چنین وضعیتی در زندگی گذشته خود داشته، و در خیلی از مواقع اعم از رانندگی، مشاجرات روزمره، تصیم گیری های مهم، واکنش های شدید داشته و دارد، و این سابقه طولانی است و زیاد اتفاق می افتد و بیم هر حادثه ای می رود رک و راحت می گویم درمان این افراد باید زیر نظر یک تیم درمانی باشد و از طریق تحت نظر بودن مداوم روانپزشک و روانشناس بالینی و در صورت نیاز مشاور خانواده صورت می گیرد. 

 بهتر است افرادی که مراقب اینها هستند(والدین، همسران، کسانی که با بیماران سر و کار دارند مثل کارفرمایان) از این که فقط به روانپزشک یا فقط روانشناس مراجعه می کنند، خودداری کنند. اگر چنین است امیدی به درمان یا بهبود اوضاع نداشته باشند جز برای مدتی کوتاه.

 

متاسفانه، یک باور اشتباه که از نداشتن علم کافی ناشی می شود این است که بارها شندیم آقایی یا خانمی به همسر خود یا فرزند خود می گوید:«اگر درمان قرار بود موثر باشد همان دو سه جلسه اول اثر می گذاشت، پس دیگر ادامه نده.»

 

در مورد این واکنش این جانب به عنوان مسئول کلینیک شخصا یک جواب دارم:


مراجعان محترم در صورتی که برای تصمیم گیریِ درمان به خاله، دعا نویس، عمه، مادر شوهر یا شوهر مراجعه کرده اید، دیگر در این کلینیک ویزیت نخواهید شد و لطفا برای ادامه درمان به همان عمه، خاله، دعانویس، مادر شوهر یا شوهر محترم مراجعه نمایید.


در مورد این اختلال با علایمی که گفته شد با دو یا سه جلسه کسی نتیجه نخواهد گرفت.


مشاوره تلفنی خانواده: 9099071164

(از تلفن های ثابت تهران و شهرستان بدون پیش شماره همه روزه و ایام تعطیل از ساعت 9 صبح الی 11 شب)


تلفن پذیرش کلینیک: 02177249607


بچه که بودم خیلی چیزا رو نمی دونستم...


نوشته: میرموسوی(مشاور و مسئول کلینیک)


دَم دمای غروب که می شد سکوت و قیافه پدر معنای خاصی داشت، به خصوص شب های سرد زمستون؛ پدر برایم در ابتدا ابهت داشت، مادر حساب می برد، نظم در خونه برپا بود ، هر کی به کاری مشغول بود؛ می فهمیدم پدر لحظاتی قبل فرمایشاتی داشته اند. وقتی به سن نوجوانی رسیدم انگار دیگه از ابهت خبری نبود، برایم پدری شده بود سخت گیر، سرزنشگر؛ گاهی به خودم می گفتم شاید چون دخترم سخت گیری می کنه خب حق داره، اما یه وقتایی دوست داشتم سرش داد بزنم بگم زیاده روی نکن بچه که نیستم. انگار ابهت و اقتدار پدر داشت نفس های آخرشو می کشید. اون موقع نمی دونستم که نمیشه با ابهت پدر جنگید.


سال های آخر دبیرستان بودم که پدر رو خشن تر دیدم. صداشو بم تر می کرد و با لحنی جدی و پدرسالاری یکی از اعتقادات راسخ و نفوذ ناپذیر خودش و پدربزرگ را تکرار می کرد: "پدر من همیشه یه جمله می گفت دم غروب همه خونه باشند.".... استغفرا... همسایه ها چی میگن....؟ "زن! دخترت رو خیلی وقیح و بی چشم و رو بارآوردی"


اینجور وقتا مادر در گوشم پچ پچ می کرد می فهمیدم حساب کار دستش اومده، اون موقع مادر رو درک نمی کردم.

نمی دونم چرا همیشه وقتی باباها این مدلی صحبت می کنند آدم یه احساس گناهی رو تجربه می کنه؟


احساس می کنی اگه غیر این رفتار کنی انگار که از یک قانون کلی و بی چون و چرای زندگی تبعیت نکردی خلاصه اینکه اگه تکرار کنی احتمالا شب ها خواب عاق والدینی و فرزند ناخلف و سرنوشت اضطراب بر انگیز این افکار رو می بینی... اوه چه سخت


اون موقع نمی دونستم که چه کار باید بکنم کسی هم نبود با من و نسل من صحبت کنه، اما الان فهمیدم که یا مثل خواهر بزرگترم باید خودمو با خصوصیات و انتظارات پدر وفق بدم یا اینکه به روش های مختلف متوسل بشم نقش های مختلفی بازی کنم تا بتونم کارمو پیش ببرم.


الان پدر بعد سال ها همچنان زیر لب غرغر می کنه و میگه: "این دختر که آخرش کار خودشو می کنه اگه یه سر سوزن به خواهرش می رفت اینقدر من و مادرشو حرص نمی داد" وقتی در همین لحظه زیر چشمی به خواهر نگاه می کنم جز یه "والد سرزنشگر" و شخصیتی مطیع چیزی نمی بینمو.... من که آخرش کار خودمو می کنم! با این تفاوت که پدر به غیر پدر، برایم بابایی هم هست!



صدای افتادن چیزی شبیه لیوان از آشپزخونه که اومد دفتر خاطرات رو انداحتم کنار و به چشم بهم زدنی رسیدم به آشپزخونه با خودم می گفتم باز این بچه خرابکاری کرد ناخودآگاه داد زدم: بدون اجازه به چی دست زدی مگه نگفتم حق نداری پاتو بذاری تو آشپزخونه... صورت دخترمو که دیدم انگار خودم بودم کمی قبل تر، سی سال پیش؛ تصویر پدر تو ذهنم نقش بست؛ به خودم نهیب زدم چه سعی بیهوده ای بود می خواستم نقش پدر و مادرم را ازشون بگیرم!



با این شماره فاصله ام به تو نزدیک است: 9092301285


(تماس همه روزه و ایام تعطیل از تلفن های ثابت تهران و شهرستان بدون پیش شماره)


پذیرش کلینیک: 02177249607